مثل طفلی می نشینم گریه زاری می کنم
تا در آغوشم نگیری بی قراری می کنم
با تو بعضی وقت ها ساز مخالف می زنم
با تو بعضی وقت ها ناسازگاری می کنم
هرچه هم اصرار کردم حاجت من را نده
شاید اصلا روی شرّی پافشاری می کنم
روزه می گیرم ولیکن چشم و گوشم روزه نیست
روزها من هم به نوعی روزه خواری می کنم
توبه با گریه ثمر دارد که من با اشک هام
بذر های توبه ام را آبیاری می کنم
جای من بین گلستان مناجات تو نیست
بین این گل ها چقدر احساس خاری می کنم
بعد از این دور تو می گردم فقط نه دیگران
دیگران را دارم از دورم فراری می کنم
چون که می بینم علی را لحظه ی جان دادنم
پس برای دیدنش لحظه شماری می کنم
روز محشر لحظه ای مهلت دهی لب وا کنم
یا علی می گویم و داد و هواری می کنم
در قیامت می نشینم باز در سوگ حسین
می نشینم گوشه ای و سوگواری می کنم
من که با سینه زدن دنیا قیامت کرده ام
پس تماشا کن صف محشر چه کاری می کنم
شاعر: آرش براری
****
به تو گفتم مکن گریه نگفتم قهر کن با من
نکردی قهر اگر از من چرا با من نمیجوشی
به تو گفتم ندارم شیر بیا این شیره جانم
و یا این اشک چشمانم چرا اخر نمینوشی
به تو گفتم مکن گریه نگفتم قهر کن با کن
چرا بر لب زدی ای مونس دل مهر خاموشی
به تو گفتم تبسم کن به روی من نه بر پیکان
چرا بر لب زدی ای مونس دل مهر خاموشی
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است