ناگهان بال و پرم آتش گرفت
سوختم پا تا سرم آتش گرفت
با گلت سیلی نمیدانی چه کرد
پلک چشمان ترم آتش گرفت
دست آن نامرد داغ از کینه بود
زد به رویم معجرم آتش گرفت
گرم عشقت بودم از خود بی خبر
بین شعله پیکرم آتش گرفت
با تماشای تن خونین من
قلب زینب دخترم آتش گرفت
بانگ سر دادم که ای فضه بیا
ناز دانه گوهرم آتش گرفت
روضه خوانم شد خدا فرمود آه
دختر پیغمبرم آتش گرفت
***
شب های جمعه فاطمه آید به دشت کربلا
با مریم و با آسیه آید به دشت کربلا
گوید حسین من چه شد نور دو عین من چه شد
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است.
وبلاگ مهجه: www.mohjat.blogfa.com
مهجه | www.Mohjat.net
@mohjat_net