نمی گویم بیا زنجیر بردار از پرم دشمن
که دیگر شوق پروازی نمانده در سرم دشمن
نمانده غیر مشتی استخوان از جسم من باقی
توان ناله دیگر هم ندارد پیکرم دشمن
مپندار از پی مرگم تو تنها مایلی که امشب
برای مرگ خود من از تو هم مایل ترم دشمن
چه میشد گر همین ساعت ز تن روحم روان میشد
نبینم تا جسارت های تو بر مادرم دشمن
دعا گویت شوم گر پیش من دیگر نیاید کس
که زهرا فارق از نامحرم اید در برم دشمن
اگر چه بر عجل مشتاقم اما ارزو دارم
فتد یک لحظه چشمم پیش از او بر دخترم دشمن
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است