معصیت بود که سوزاند عبادات مرا
بر نگرداند به من حس مناجات مرا
نا گزیر است گدا دم ز عطایت بزند
نیمه شب عبد گنه کار صدایت بزند
خسته و بی کسم و غربت یک شهر بس است
بی پناه امده ام ترد نکن قهر بس است
با امید امده ام شاه فقیرم چه کنم
ترسم از این است گنه کار بمیرم چه کنم
من شب اول قبرم چه حسابی دارم
گر بپرسند چه داری چه جوابی دارم
منم و وحشت قبری که ز هر سو برسد
کاش ان لحظه فقط ضامن اهو برسد
یاد دادند به ما وقت دعا سجده کنیم
قافر الذنب بخوانیم تو را سجده کنیم
مهر تو در دل ما هست نمی سوزانی
تو سری را که به سجدست نمی سوزانی
پوستی را که لطیف است نمی سوزانی
بنی را که ضعیف است نمی سوزانی
تو پشیمان شده ها را که نمی سوزانی
جلو حرمله ما را که نمی سوزانی
هر سحر ورد زبانی تو الهی العفو
رب شهر رمضانی تو الهی العفو
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است