کنار سجاده نشسته همیشه سرگرم دعاشه
یه بغض کهنه تو گلوشه یه حسی تو لحن صداشه
با یاد کوچه گریون میشه باز واسش دنیا زندون میشه
اشک چشماش میریزه پشت در تا میبینه اتیش و خاکستر
روی لبهاش وای مادر
یا شیخ الائمه
****
امون از این سنگ مزارش کسی نیست این شبها کنارش
بمیرم خیلی سوت و کوره بقیع و این گرد و غبارش
با یادت چشما خون میباره خاک تو رنگ غربت داره
ما یه روزی صحنت رو میسازیم توی صحن تو روضه میندازیم
اقا جان
یا شیخ الائمه
****
رسیدن بالای سر تو سوزوندن تا بال و پرت رو
گذاشتن روی سینه تو دوباره داغ مادرت رو
با دست بسته تنها موندی زیر لب تو روضه میخوندی
السلام ای سر ها بی پیکر السلام ای ساقی اب اور
ای بی سر
یا شیخ الائمه
لطفا اشتباهات تایپی در بین متن اشعار را اطلاع دهید
کپی برداری از اشعار تنها با ذکر منبع و لینک سایت مهجه مجاز است