داری میری از کنارم ای پدر دلگیر و خسته
فاطمه برات بمیره
کی پیشونیت و شکسته
یه عمری بار ِ محنت میبردی
برای دینت هی سنگ میخوردی
هر شب اشکات و میدیدم
از اون چشمای ترت ریخت
دیدم تو کوچه خاکستر
نا مرد روی سرت ریخت
من میترسم این جماعت
حرمتی نگه ندارن
برای بردن حیدر
تو خونم طناب بیارن
اگه حریف چهل نفر شم
باید براش من سینه سپر شم
بابا من طاقت ندارم
حیدر رو اسیر ببینم
حتی اگه من تو اتیش
روی خاک از پا بشینم
این دم اخر حسینم
به روی سینت نشسته
یادت ِ که روشه خوندی
برام از نیزه شکسته
یادت ِ گفتی از اون جنایت
هزار و نهصد زخم و جراحت
هر شب خوابش و میبینم
رو خاک داره میره از حال
نا مرد پیکر حسین و
پشت و رو کرده تو گودال
شب جمعه خاطرات
کربلا دل میسوزونه
دوباره کنار گودال
فاطمه روضه میخونه
حسین و کشتن با لب عطشان
رو خاک رها شد پیکر عریان
اه پیرهنش رو بردن
ای وای ای خدا سرش کو ؟