هر کس نشناخت مرتضی را بی رگ شد و باخت مرتضی را در غیبت عشق سامری شد در حرف و حدیث حیدری…
فدای آن جوانی که در نماز ایثار زخون وضو گرفت و به اکبر اقتدا کرد فدای آن شهیدی که زیر تیغ قاتل…
امشب که ولی حق نشسته رو در روی آینه شکسته بر سینه خویش لَخت خون دید یک لاله سرخ واژگون دید آیینه…
سپردمت به خدا و به ریگ های بیابان سپردمت به غبار و به خار های مغیلان سپردمت به وحوش و به شیر…
ها علی بشر کیف بشر ربه فیه تجلی و ظهر مانده عالم همه در حیرت تو که بشر میشود اینگونه مگر فلک…
ای تمام تار و پود مرتضی ای همه بود و نبود مرتضی خانه را خالی ز خوشحالی مکن یار من پشت مرا…
هنوز وقت نمازت پر تو می افتد به روی شانه زینب سر تو می افتد بگیر چهره ولی عاقبت که میداند نگاه…
خانومای حرم بچم نمیره داره از تشنگی آتیش میگیره کسی اینجا یکی قطره آب داره روی دستم داره از هوش میره میترسم…