تاریخ انتشار:
بازدید: 1,301 بازدید



ای همسفر ای هم نفس ای روح امیدم متن شعر مداحی
ای همسفر ای هم نفس ای روح امیدم
بردار سر از خاک من از شام رسیدم
هر چند که تیر سخنم کشت عدو را
خود مثل کمان در غم هجر تو خمیدم
روزی که عدو برد مرا از سر نعشت
امد به لبم جان دل از خویش بریدم
گردید دل سوخته ام تشت پر از خون
در تشت طلا تا سر خونین تو دیدم
یک بار نلرزیدم و زانوم نشد خم
صد کوه بلا را به سر دوش کشیدم
از حال دل سوخته ام باز چه پرسی
کز خصم ستمکار شنیدی چه شنیدم
انجا که عیان است چه حاجت به بیان است
این روی کبود من و این موی سپیدم
یک روز چو تو در بغل فاطمه بودم
یک روز پیاده به روی خار دویدم
از مقتل خون تا دم دروازه ساعات
یک گام نلرزیدم و یک دم نبریدم
با ان همه وقتی به لبت چوب جفا خورد
برخواستم و پیروهن خویش دریدم
حاج محمود کریمی
Telegram: @mohjat_net
Eitaa: @mohjat_net
www.mohjat.net
