رقیه عزیز من عمه شود فدای تو چرا دگر نمی رسد به گوش من صدای تو کفن بگو که از کجا بیاورم…
دوباره پر زده سویت دل کبوتری ام دوباره سر زده ای تو به خواب آخری ام خیال روی تو را با بهشت…
داغ بابا به شانه کودک بحث دنباله دار فدک شب نخوابی ز درد و کتک دست سنگین و صورتی کوچک از رقیه…
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید ره گشایید که یارم ز سفر می آید کاش میشد که ببافند کمی مویم…
تا آخرین ستاره شب را شمرده است اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است دست پدر نبود اگر بالشی نداشت سر…
پلکی مزن که چشم ترت درد میکند پر وا مکن که بال و پرت درد میکند میدانم اینکه بعد تماشای اکبرت زخمی…