خبر آمد که ز معشوق خبر می آید ره گشایید که یارم ز سفر می آید کاش میشد که ببافند کمی مویم…
تا آخرین ستاره شب را شمرده است اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است دست پدر نبود اگر بالشی نداشت سر…
پلکی مزن که چشم ترت درد میکند پر وا مکن که بال و پرت درد میکند میدانم اینکه بعد تماشای اکبرت زخمی…
اندازه زلف سر آتش گرفته گیسوت خاکستر ندارد احتمالا بال زمینگیرم به زیر دست و پا رفت یعنی کبوتر پر ندارد احتمالا…
خدای دل که باشی قبله هم میشه شیش گوش با مژه میکنم هر شب جمعه آب و جاروش منمو صدای چاووش چی…
با سر رسیده ای بگو از پیکري كه نيست از مصحف ورق ورق و پرپري كه نيست شبها که سر به سردی…